مهرادمهراد، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

عشق مامان و بابا

راه رفتن پسری

پسرنازم بالاخره چهارشنبه 26اسفند 94 یه دفعه راه رفت. اصلا دیگه نمیتونست بشینه .همش دوست داشت راه بره.الهی قربونت برم.انقدر ذوق زده شده بودم که حد نداشت
4 فروردين 1395

یازده ماهگی

جدیدا هر جا سوار اسانور میشیم جنابعالی باید دکمه اسانسور رو بزنی .فدای اون انگشتای کوچولوت بشم من اینجا هم 22 بهمن جشن اداره ماست.که با اشتیاق دوست داشتی ساندویچ کالباس بخوری عزیز دلم ...
27 بهمن 1394

ده ماهگی

پسرنازم دیگه بزرگ شده .وای این لباس قرمزتو خیلی دوست دارم.اخه خیلی ناز میشی مامانی .پسرم رفته بودیم خونه مامان بزرگ من که شب مریض شدی و ما مجبور شدیم بریم بیمارستان.ولی پسرم انقدر مقاومه که خدا روشکر هیچ مشکلی نداشت و ما تقریبا ساعت 5 صبح بود که برگشتیم خونه اینم چند تا عکس از اون شب که شما ده ماهه هستی پسرم تو ده ماهگی اولین بار مبل رو تو خونه مامان جونی گرفتی و راه افتادی . وای عزیز مامان نمیدونی چقدر ذوق زده شده بودم.انقدر که ناز راه می رفتی تو ماه یازدهم و ده ماهگی تمام پله ها رو هم بالا رفتی . انقدر هم برای اولین بار تند بالا می رفتی!فکر کنم مثل خودم خیلی عجولی اینم چند تا عکس چند روز بعد  ...
20 دی 1394

اولین راه رفتن پسری روی دستهاش5 دی 94

5 دی ماه ساعت 1 بعدا ز ظهر بود که بالاخره پسرم پس از تلاشهای فروان تونست  برای اولین بار خونه مامان جونی رو دستهاش راه بیفته. وای مامانی اشک تو چشمام جمع شده بود . همون موقع فیلم گرفتم و برای بابایی فرستادم . عزیز دل مامان بابایی انقدر ذوق زده شده بود که شب با شیرینی اومد خونه . ...
11 دی 1394